از کتاب سرور المومنین نقل شده است : حضرت رقیه علیهاالسلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى کرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.
رقیه علیهاالسلام به او گفت : آیا پدرم را ندیدى؟ شمر بعد از آنکه آن کودک را در کنار سجاده ، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت : این دختر را بزن . غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى به صورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه در آمد. (1)
عصر عاشورا که دشمنان براى غارت به خیمه ها ریختند، در درون خیمه ها مجموعا 23 کودک از اهل بیت علیهم السلام را یافتند.
به عمر سعد گزارش دادند که این 23 کودک ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند.
عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى که نوبت به حضرت رقیه علیهاالسلام رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حرکت کرد.
یکى از سپاهیان دشمن پرسید: کجا مى روى ؟ حضرت رقیه علیهاالسلام فرمود: بابایم تشنه بود. مى خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.
او گفت : آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید کردند!
حضرت رقیه علیهاالسلام در حالیکه گریه مى کرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم . (2)
همچنین در کتاب مفاتیح الغیب ابن جوزى آمده است که ، صالح بن عبدالله مى گوید:
موقعى که خیمه ها را آتش زدند و اهل بیت علیهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى کوچک به نظرم آمد که گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسیمه مى گریست و به اطراف مى دوید و اشک مى ریخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همین که صداى سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش نمودم و او را دلدارى دادم .
یکمرتبه فرمود: اى مرد، لبهایم از شدت عطش کبود شده ، یک جرعه آب به من بده .
از شنیدن این کلام رقّتى تمام به من دست داد، ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى کشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم کجا دارى ؟ فرمود: خواهر کوچکترى دارم که از من تشنه تر است . گفتم: مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشید.
گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه السلام تشنه بود، آیا آبش دادند یا نه ؟
گفتم : اى دختر! نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: « اسقونى شربة من الماء ») یک جرعه آب به من بدهید) ، ولى کسى او را آبش نداد بلکه جوابش را هم ندادند.
وقتى که آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید، بعضى از بزرگان مى گویند اسم او حضرت رقیه خاتون علیهاالسلام بوده است . (3)
کودکى دامان پاکش شعله آتش گرفت گفت با مردى بکن خاموش دامان مرا دامنش خاموش چون شد، گفت با مرد عرب کن تو سیراب از کرم این کام عطشان مرا آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب تشنه لب کشتند این مردم عزیزان مرا کنار پیکر خونین پدر
در کتاب مبکى العیون آمده است :
در شب شام غریبان (شب یازدهم)، حضرت زینب علیهاالسلام در زیر خیمه نیم سوخته ای ، اندکى خوابید. در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را دید. عرض کرد: مادر جان ، آیا از حال ما خبر دارى ؟
حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود: تاب شنیدن ندارم . حضرت زینب علیهاالسلام عرض کرد: پس شکوه ام را به چه کسى بگویم ؟
حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود:
من خود هنگامى که سر از بدن فرزندم حسین علیه السلام جدا مى کردند، حاضر بودم . اکنون برخیز و رقیه علیهاالسلام را پیدا کن.
حضرت زینب علیهاالسلام برخاست . هر چه صدا زد، حضرت رقیه علیهاالسلام را نیافت. با خواهرش ام کلثوم علیهاالسلام در حالیکه گریه مى کردند و ناله سر مى دادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند، تا اینکه نزدیک قتلگاه صداى او را شنیدند. آمدند کنار بدنهاى پاره پاره ، دیدند رقیه علیهاالسلام خود را روى پیکر مطهر پدر افکنده و در حالیکه دستهایش را به سینه پدر چسبانیده است درد دل مى کند.
حضرت زینب علیهاالسلام او را نوازش داد. در این وقت سکینه علیهاالسلام نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند. در مسیر راه ، سکینه علیهاالسلام از رقیه علیهاالسلام پرسید: چگونه پیکر پدر را پیدا کردی ؟ او پاسخ داد:
آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صداى پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا دخترکم، من در اینجا هستم .(4)
پی نوشت:
1) شیخ محمّد محمدى اشتهاردى، سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 26 به نقل از «حضرت رقیه علیهاالسلام»، ص 7.
2) همان، ص 29 به نقل از ثمرات الحیاة، ج 2، ص 38.
3) شیخ على فلسفى، حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 13.
4) سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 27 .
تبیان
منبع : ستاره درخشان شام حضرت رقیه علیهاالسلام، دختر امام حسین علیه السلام، حجة الاسلام شیخ على ربانى خلخالى.